به من بگو:نگو،نمی گویم،امانگونفهم که من نمی توانم نفهمم،من می فهمم!
مذهب شوخی سنگینی بودکه محیط بامن کرد،من سال هامذهبی بودم بدون آن که خدایی داشته باشم!
انسان به اندازه ای که به مرحله ی انسان بودن نزدیک می شوداحساس تنهایی بیشتری می کند
دلمان که می گیرد،تاوان لحظه هایی ست که دل می بندیم...
من به رقص رقاص های هندی بیشترازنمازخواندن پدرومادرم اعتقاددارم،زیراآن هابا عشق وعلاقه می رقصندوپدرومادرمن ازروی عادت نمازمی خوانند!
خدایابه من کمک کن تاوقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی باکفش های اوراه بروم!
ترجیح می دهم درخیابان راه بروم وبه خدافکرکنم تااین که درمسجدبمانم وبه کفش هایم فکرکنم!
این عزاداری نیست که مابرای امام حسین می گیریم بلکه این عمل شکمی ازعزادرآوردن است!
من تورادوست دارم وتودیگری راودیگری دیگری راودراین میان همه تنهاییم!...
زندگی رابه بیداری بگذرانیم سال های زیادی رابلااجبارخواهیم خفت!
فرق است میان دوست داشتن وداشتن دوست،دوست داشتن امری لحظه ای ست اماداشتن دوست استمرارلحظه های باهم بودن است!
همیشه رفتن راه رسیدن نیست،ولی برای رسیدن بایدرفت،دربن بست نیزراه آسمان بازاست؛پروازبیاموزید...
درعجبم ازمردمانی که خودزیرشلاق وستم زندگی می کنندوبرحسین می گریندکه آزاده مرد...
روزی فراخواهدرسیدشیطان فریادبرآورد:آدم پیداکنید،سجده خواهم کرد...
حسین بیشترازآب تشنه ی لبیک بود،افسوس که به جای افکارش زخم های تنش رانشانمان دادندوبزرگترین دردش رابی آبی نامیدند!
مادرم می گفت:عاشقی یک شب است وپشیمانی هزارشب؛اماحالاهزارشب است پشیمانم که چرایک شب عاشقی نکردم!
شب-خوابگاه دختران-سکانس اول
شبنم باچندکتاب دردستش واردواحددوستش لاله می شودواورادرحال گریه می بیند
شبنم:وا...خاک برسرم!چراداری مثل ابربهارگریه می کنی؟
لاله:خدامنومی کشت این روزرونمی دیدم.
-بگوببینم چی شده؟
-چی می خواستی بشه؟امروزنتیجه امتحان آناتومی روزدن توبرد،من که از6ماه قبلش کتاباموخورده بودم،منی که به امید20سرجلسه امتحان نشسته بودم دیدم نمره ام شده 19!
-عزیزم...گریه نکن.می فهممت دردبزرگیه!بهتره دیگه غصه نخوری وخودتو برای امتحان فرداآماده کنی.درس سخت وحجمییه می دونی که؟
لاله اشک هایش راآرام آرام پاک می کند
-آره می دونم ولی من اونقدرسرموضوع امروزدلم خون بودوفقط تونستم 8دوربخونم،می فهمی شبنم؟فقط 8دور...حالاچه جوری سرموجلوی نازی ودوستاش بلندکنم؟
-عزیزم دیگه گریه نکن...فکرکردن به این مسائل که می دونم سخته فایده ای نداره ومشکلی روحل نمی کنه،من وشهره هم فقط 7-8دورتونستیم بخونیم،ببین گریه نکن دیگه
درهمین حال صدای جیغ وشیون ازواحدمجاوربه گوش می رسد.استرس عظیمی وجودشبنم ولاله رادربرمی گیرد.دختری به نام فرشته بااضطراب وارداتاق می شود.
-چی شده فرشته؟
-کمک کنید...نازی داشت برای بیستمین بارکتابشومی خوندکه یه هوازحال رفت
-لابدبه خودش خیلی سخت گرفته
-خب منم19دورخوندم.اونجوری نشدم.زودباشیدببریمش دکتر
وتمام ساکنین آن واحدبرای یاری نازی ازاتاق خارج می شوند.چراغ هاخاموش می شوند.
شب-خوابگاه پسران-سکانس دوم
-دراتاق دوپسربه نام های مهدی وآرمان درازکشیده اند.مهدی درحال نصب برنامه روی لپ تاپ وآرمان مشغول نوشتن مطالبی برروی چندبرگه است.درهمین حال هم اتاقی شان به نام میثاق درحالی که باموبایلش ورمی رودوارداتاق می شود
-میثاق:مهدی!شایعه شده فرداامتحان داریم؟
-مهدی:نه راسته!امتحان پایان ترمه!
-اوخ اوخ!من اصلاخبرنداشتم چه قدرزودامتحاناشروع شد
-آره...منم یه چنددیقه پیش فهمیدم؛حالاچیه مگه؟نگرانی؟مگه توکلاستون دخترندارین؟
-من ونگرانی؟عمرا..وای وای نیگاش کن!چه خرخونیه این آقاآرمان!ببین ازروی جزوه های زیرقابلمه چه نتی برمی داره!
-توهم به چیزی می گی ها!اینابرگه های تقلبیه که10دقیقه پیش شروع به نوشتن کردم.دخترای کلاس ماکه مثل دخترای شماپایه نیستن اگه کسی بهت نرسوندبایدیه قوت قلب داشته باشی یانه؟کارازمحکم کاری...
-آرمان جون اگه واست زحمتی نیس یه چندتابرگه واسه منم بنویس،دستت درست.
درهمین حال صدای فریادوهیاهویی ازواحدمجاوربلندمی شود.پسری به نام رضاباخوشحالی وسط اتاق می پرد
-چت شده روزمین بندنیستی؟
-اسی جونم(استقلال تهران)همین الآن دومیشم زد!
-اصلاحواسم نبود؛توپ تانک فشفشه...
وتمام ساکنین آن واحدبرای دیدن ادامه ی فوتبال به اتاق مجاورمی شتابند.چراغ هاروشن می ماند!!!
وقتی که
خدا
دردل های شکسته جای دارد چرابه دستان کسی که بارها
دلم راشکست بوسه نزنم؟
من زنم وبه همان اندازه ازهواسهم می برم که ریه های تو!
دردآوراست که من آزادنباشم تاتوبه گناه نیفتی..
قوس های بدنم بیشترازافکارم به چشمهایت می آیند...
تاسف باراست که بایدلباس هایم رابه میزان ایمان توتنظیم کنم!
"سیمین دانشور"
به آخرخط رسیده بودم،بایدبهش ثابت می کردم دوسش دارم؛گفت:اگه دوسم داری رگتوبزن
گفتم:مرگ وزندگی دست خداست.گفت:دیدی دوسم نداری؟
خیلی بهم برخوردتیغوبرداشتم رگموزدم وقتی توآغوش گرمش جون می دادم گفت:
اگه دوسم داشتی چراتنهام گذاشتی؟
دوچیزمدهوشم می کند:
آبی آسمانی که می بینم ومی دانم که نیست
و
خدایی که نمی بینم ومی دانم که هست!
"شریعتی"
هیچ گاه کسی رادوست نداشته باش
چون دوست داشتن اسارت است واسارت انسان رابه جنون می کشاند
هرگاه کسی رادوست داشتی رهایش کن
اگربه سویت بازنگشت بدان که ازاول هم مال تونبوده!
"شریعتی"
بایه قامت شکسته،بانگاهی مات وخسته
سرشوبرده توشونش،یه نفرتنهانشسته
توی تنهاییش یه درده،جای پای قلبی سرده
گل سرخی بوده اما،دیگه پژمرده وزرده
فارغ ازدیروز وفرداش،غرقه تودریای درداش
حسرتش یه عشق نابه که وفاکنه به عهداش...
چه زیبا...گفتم دوستت دارم
چه صادقانه پذیرفتی
چه فریبنده...آغوشم برایت بازشد
چه ابلهانه باتوخوش بودم
چه کودکانه...همه چیزم شدی
چه زود...به خاطریک کلمه مراترک کردی
چه حقیرانه...واژه ی غریبه ی خداحافظی به من آمد
چه بی رحمانه.....
من سوختم!
ازشریعتی پرسیدن:سیگارطول عمرآدموکوتاه می کنه؟
گفت:من به عرض فکرمی کنم...
ازچه رو؟
دیده هایت سردوبی تاب...
ازچه رو؟
گریه هایت خشک وبی آب...
ازچه رو؟
آسمان دیشب که مهتابی نبود،
پس قسم به نورمهتاب ازچه رو؟
این جاسرزمین واژگان واژگون است:
جای که گنج جنگ می شود
درمان نامردمی شود
قهقهه هق هق می شود
رام مارمی شود
بابک کباب می شود
امادزدهمان دزداست،گرگ همان گرگ ودردهمان درد
"شریعتی"
غروب زریوار.مریوان
چشمای منتظربه پیچ جاده دلهره های دل پاک وساده
پنجره ی بازوغروب پاییز نم نم بارون توخیابون خیس
یادتوهرتنگ غروب توقلب من می کوبه سهم من ازباتوبودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی ازتوبوده برام یه یادگاریه جزاون چیزی نمونده
آه سهراب بس است قصه ات کوتاه کن
اهل کاشان بودی پیشه ات نقاشی ست،اهل هرجاباشم وطنم زندان است...
قفسی راکه می ساختی ازرنگ این جاازسردشمنی وحرص به آهن کردند
هرچه دیدیم درآن خون دل خوردن وحسرت زلب جوی
چشم هاراشستیم جوردیگردیدیم دیده ظلمانی گشت،نورزندانی گشت
تکه نان درویش گشته امروزبه صدخون جگر،راستی کودرویش؟همه ی مردم شهرغرق درظلمت وخودکامگی اند...
تونشانی زدرخانه ی دوست پرسیدی،کوچه باغی که درآن یادخدادیگرنیست
آه سهراب چندقدم مانده به آب صبرکن،آب راگل کردندسیره هاراکشتند،ماندیدیم ولی دیده هامی گفتنددربیابان سکوت قفسی ساخته اندکه درآن کرکس پیرزندانیست
آری سهراب نیست دیگرراهی،کمرم تاشدوتاخورده شکست...
زیرکوله باری که درآن ....عطرشب بودونسیم
به سراغ من اگرمی آیی
دگرآسوده بیا.....چندوقتی ست که فولادشده چینی نازک تنهایی من...
آن روزتازه فهمیدم درچه بلندایی آشیانه دارم
وقتی ازچشم هایت افتادم
هنوزدست وپای دلم دردمی کند...
چه قدرشکستن سخت است،وقتی توداری نگاه می کنی...
خدایا
من چه تنهایم که تنهایی چه دلگیره
سراغ کلبه ی ماراکسی جزغم نمی گیره
سکوت سردخاموشم صداش تاآسمون میره
خدایابی کسی سخته دلم آروم نمی گیره...
روزگاری جاده بودم
جاده ای غرق تردد،جاده ای که ازرفت وآمدلحظه ای خالی نمی شد...
من که بسیاری ازعزیزان ورفیقان رابه آبادی رسانیدم
عاقبت
خودماندم وتنهایی ویران خویش...
دیروزاومده بوددیدنم
بایه شاخه گل سرخ وهمون لبخندی که همیشه آرزوش روداشتم
گریه کردوگفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاش کردم
وقتی رفت سنگ قبرم ازاشکاش خیس شده بود....
به دنبال کسی هستم که بادردآشناباشد؛دلش غمگین،خودش ساده،کمی ازجنس ماباشد
کسی باشدبفهمدمعنی حرفم،ببیندعشق سرشارم،صدایش شرشرآب وکلامش بی ریاباشد
کسی باشدپرازمستی،پرازعشق پرازخوبی،سراسرپاکی ونیکی
یکی همچون شماباشد...
من درکشوری زندگی می کنم که زبان مردم آن پارسی ست ولی چون عربی (پ)نداردبه آن می گویند:فارسی!
"شریعتی"
دیدن آن منظره ای که مادری کودکش راسیلی می زنداماکودک بازهم دامانش رارهانمی کند!
کجاست آن قاضی تاحکم کندکه سرچشمه ی محبت مادراست یافرزند؟
گاه دلتنگ می شوم
دلتنگ ترازهمه ی دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم وحسرت هارامی شمارم...وباختن هاراوصدای شکستن هارا...
نمی دانم
کدامین امیدراناامیدکردم
و
کدامین خواهش رانشنیدم
و
به کدامین دلتنگی خندیدم
که این چنین دلتنگم....
آخ زندگی!!!
چه کرده ام باتوکه چنین کردی بامن؟
باکدام سازتوبرقصم که هماهنگ رقص من باشد؟
باکدام عشق زندگی کنم؟
باکی؟
باچه مهری که قلبم رالبریزکندازمحبت؟
آخ...
آخ...
دگرطاقت زیستن ندارم
دگرنمی توانم....
دگرنمی توانم...
کسی چه می داندچه درقلبم است؟
کسی چه می داندروزگارمن چه تلخ است؟
کسی چه می داند؟...
قلبم می نالد!می نالدازاین همه سختی بی پایان
خسته شدم...
خسته!
چه قدرصبر؟
چه قدردردوچه قدرگریه وتنهایی؟
دگرپایان زندگیست...
سخته این همه دردورنج...
نمی خواهم برزمینی که جدایی راعلت گریه آسمان می داندزندگی کنم
خدایامی خواهم بنالم ازسازونوای روزگار
دلم تنگ باران است
دلم تنگ گریه است
می خواهم بمیرم
اگراین چیززیادی ست پس ازاین دنیاهیچ چیزنمی خواهم...
نمی خواهم!
هیچ چیز....
دریا/باکوله باری ازدرد
معلم پسرک راصدازدتابیایدوانشایش راباموضوع پول بهتراست یاثروت بخواند؛پسرک باصدای لرزان گفت:ننوشتم!
معلم باخط کش پسرک راتنبیه کردواوراپایین کلاس پادرهوانگه داشت.پسرک درحالی که دستان قرمزوبادکرده اش رابه هم می مالیدزیرلب گفت:آری،ثروت بهتراست چون اگرداشتم دفتری رامی خریدم وانشایم رادرآن می نوشتم!
اوایل حالش خوب بود،نمی دونم چرایه هوزدبه سرش.حالش اصلاطبیعی نبود.همش بهم نگاه می کردومی خندید.به خودم گفتم:عجب غلطی کردم قبول کردم ها...امادیگه برای این حرفادیرشده بود.بایدتابرگشتن اوناازمهمونی پیشش می موندم.خوب یه جورایی اوناهم حق داشتن اونوباخودشون نبرن اگه وسط جشن یه هومی زدبه سرش ودیوونه می شدممکن بودهمه چیزروبه هم بریزه وکلی آبروریزی می شد.اون شب برای این که آرومش کنم سعی کردم بهش نزدیک بشم وباهاش صحبت کنم.بعضی وقت هاخوب بودولی گاهی دوباره به هم می ریخت.یه باربی مقدمه گفت:توهم ازاون قرص هاداری؟قبل ازاین که چیزی بگم گفت:وقتی ازاونامی خورم حالم خیلی خوب می شه انگارروی ابرهاراه می رم.روی ابرهاکسی بهم نمی گه دیوونه.بعدبابغض پرسید:توهم فکرمی کنی من دیوونم؟امااون ازمن دیوونه تره.بعدبلندخندیدوگفت:آخه به من گفت دوستت دارم ولی بایکی دیگه عروسی کردوبعدآرووم گفت:
امشبم عروسیشه....
شبی که تنهاشدم یادم باشه درقلبم به روی هیشکی وانشه
شبی که دلم شکست یادم باشه دیگه وابسته ی نامردی نشه
شبی که دلم گرفت یادم باشه جزخداهمدمی پیدانمی شه
شبی که غصه دارم یادم باشه هرکسی غم خواردردهانمی شه
شبی که ازهمه چی خسته شدم یادم باشه زندگی یه بازیه هرچی می شه بذاربشه
شبی که اشک می ریزم برای ازدست دادن کسی یادم باشه هیچ کسی لایق عشقم نمی شه...
دیدی که سخت نیست تنهابدون من
صبح می شودشبهابدون من
این نبض زندگی بی وقفه می زند
فرقی نمی کند
بامن،بدون من
دیروزاگرچه سخت،امروزهم گذشت
طوری نمی شودفردابدون من
گاهی گرفته ام این جابدون تو
توچی؟
یلداگرفته ای؟
گفتی نمی شود،دیدی که می شودیلدابدون من
خوشبخت نمی شوم هیچ جابدون تو
خوشبخت می شوی،هرجاکه باشی
حتی بدون من...
دیداراونی که به جای همه ی عشقی که بهش دادی یه قلب زخمی برات یادگاربذاره ونگاش کنی وبازمثل روزاول دلت بلرزه وحس کنی هنوزم دوسش داری،بخوای همه ی تنهایی روکه به امیدبرگشت دوباره ش تحمل کنی توگوشش فریادکنی اماحتی نتونی به چشماش نگاکنی که بفهمه باهمه ی بدی هاش هنوزم باهمه ی قلبت دوسش داری اماببینی که چشاش دادمی زنه که دلش مال یکی دیگه ست....
تمام روزهایی که تنهابودم