اما بیشتر سکــــــوت واسه این
ه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو در وجودت داری توصیف کنه
مـبــتلا بــه رفتـــــنـم !
همــیشـه بــــوده ام ..
از آدم هـــا .. مــــــــــرا ..
خـــاطـــره ای خــوب .. بــــــس ...!
دردم هزار ساله مثل درد حافظه
درمونشم همونیه که کشف رازیه...!
وقتی که خاکم میکنن بهش بگین پیشم نیاد بگید که رفت مسافرت بگید شماره ای نداد یه جور بگید که آخرش از حرفاتون هول نکنه طاقت ندارم ببینم به قبر من نگاه کنه دونه به دونه عکسام و وردارید آتیش بزنید هرچی که خاطره دارم برید و از بیخ بکنید نزارید از اسم منم ی کلمه جا بمونه نمی خوام هیچ وقت تنم و توی گورم بلرزونه برو آتیش به قلب من نزن بزار نگاهت از یادم بره بزار واسه همیشه قلب من چال بشه بامن کلی خاطره برو نمی خوام ببین خونه ی من خالی شده همدم من به جای تو یک گل پوشالی شده اون که می گفت میمرد برات دیدی راس راسی مرد رفت و همه خاطرشم بخاطرت برداشت و برد بهش بگین نشست به پات بهش بگین نیومدی بگین هنوز دوست داره با این که قیدشو زدی نشونی قبر من و بهش ندین خوب میدونم میاد جای همیشگی سر قرار تو رودخونه می خوام رو سنگ قبرم این باشه طلوعی که خیلی غم انگیز بود قشنگ ترین خاطره ی عمرم غروبی که خیلی دل انگیز بود رو سنگ قبرم بنویس روزی اومد امید آخر ولی حالا بدرقه ی راهش داغی که مونده رودل مادر
درد
مـن
تـنـهـایـی ام نیـست . . .
درد مـن ایـن است
كـه هـر روز از خـودم مـیپـرسم :
مـگـر خـودش مـرا انـتـخـاب نـكـرده بود . . . (؟؟؟!)♥♥♥
آرام در گوشـه اي نشستهـ ام ..
کار از چسبــــ و باند و پانســمان گذشتهـــ
زخم به روحـــــــ ـــــ ـــ ـم رسيـده
...
همه چيز از يک گريه شروع شد …
نه … اين داستان عاشقانه نيست ،
شروع زندگي لعنتي ام را مي گويم …
یه گوشه تاریک...
یه دختر...
یه بغض...
و در آخر صدای بلند گریه دخترک...
و هیچ کس نفهمید درد او را...
چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم.... تمبر و پاکت هم هست.... و یک عالمه حرف.... کاش کسی جایی منتظرم بود....
نه با دکمه های ســــــرد کيبورد ....
.
.
دلتنگي را با اشک مي نويسند!!!
بعد از اسمم ویرگول بگذارد! کمی مکث کند و بگوید:خوبی؟ آن وقت هیچ نمی گویم،فقط از گریه منفجر می شوم!
هی فلانی می دانی؟می گویندرسم زندگی چنین است....می آیند..می مانند...عادت می دهند ومی روند!!وتودرخودمی مانی وتوتنهامی مانی...راستی نگفتی رسم تونیزچنین است؟؟؟؟؟؟؟؟مثل همه ی فلانی ها!!!!!!
دیگــر نـه از حــادثــه خبـــرى هسـت...
و نــه از اعجــاز چشــم هـــاى آشنــا ...
از دلتنگــى هـــایــم كــه بگــذریــم ،
تنهـــایــى تنهـــا اتفـــاق ایــن روزهـــاى مــن اسـت!!!
حسم نوشت :
در انتهای باور هایت غرق شو ...
خود را باور کن ...
اشتباهایت را فراموش کن .
نبخش .
غرورت را نشکان .
فریاد بزن .
بشکن .
بزن .
بکش .
و زنده بمان .
مانند یک مرده ی متحرک
خسته از تکرار شنیدن " مواظب خودت باش " تو اگر نگران من بودی که نمیرفتی
کلافه که باشی.... دلتنگ کسی هستی ، که نیست.. حوصله کسی را نداری ، که هست..
.
.
.
.
... ... .
.
.
.
.
.
.
.
.
هپل و ژولیده،
با لباسای نازک و به هر طرف کش اومده،
با چشمای نیمه باز و نیمه بسته،
با پاهای برهنه روی سرامیک،
که داره میگرده دنبال دستشویی و زیر لب غر میزنه...
بغل کردنی ترین موجود دنیاس.
حتی در بعضی منابع ذکر شده که میشه براش مُــرد!
زن زیبائی نیستم*...!!
موهائی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم میآید...!!
و نه شب را به یادت میآورد...!!
نه ابریشم...!!
نه سکوتِ شاعرانه...!!
نه حتی خیال یک خوابِ آرام...!!
... پوستِ گندمی دارم...!!
که نه به گندم میماند...!!
نه کویر...!!
و چشم هائی...!!
...که گاهی سیاه میزند...!!
گاهی قهوه ای...!!
دستهایم...!!
دست هایم مهربانند...!!
و هر از گاهی...!!
برایِ تو...!!
به یادِ تو...!!
به عشقِ تو...!!
شعر مینویسند...!!
مرا همینطور ساده دوست داشته باش...!!