آه...
درآن دم که می گرددنفس درسینه ام خاموش
نمی خواهم کسی ازمردن من باخبرگردد
نمی خواهم پدربرهم نهدچشمان بازم را
نمی خواهم که مادرسختی جان کندنم بیند
ولی مادر...
اگرروزی رفیقی مهربان آمد
زتوپرسید:فلانی کو؟
بگودربسترتنهایی وحسرت شبی جان داد
ولی تالحظه ی آخرچنین می گفت امیدمن....رفیق من
نظرات شما عزیزان: